من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
من که می دانم تا سرگرم بزم هستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد
«پس چرا ، پس چرا عاشق نباشم »
من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست
بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست
من که می دانم اجل ناخوانده و بی دادگر
سرزده می آید و راه فراری نیست نیست
«پس چرا ، پس چرا عاشق نباشم »
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
« پس چرا ، پس چرا عاشق نباشم »
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.